دیشب خیلی شب مهمی از آب در آمد. حدود ساعت 3 و نیم بود که امیرحسین ا. زنگ زد و گفت که برای گعده پنج شنبه ها راه نمی افتی؟ من هم اصلا حواسم نبود. بهش گفتم که الآن دیر شده و ساعت 6 هم باید دانشگاه باشم ولی خوب خیلی اصرار کرد و منم مجبور شدم راه بیافتم. اول به سجاد ف. زنگ زدم که ببینم اگر ماشین زیر پایش هست با هم برویم که خودش هم نرفته بود و قضیه منتفی شد. بعد هم به علی ج. زنگ زدم. علی هم رسیده بود. بنابر این خودم تا مترو را با تاکسی رفتم. با ماشین هم نرفتم که توی این وضع هوا ماشین را تک سرنشین بیرون آوردن حقیقتا ظلم است. خلاصه حدود ساعت 4 و نیم بود که رسیدم به ایستگاه شادمان و تردید داشتم که پیاده بشوم و یک راست بروم انقلاب یا مسیرم را تا ایستگاه امام خمینی ادامه بدهم. به ذهنم رسید که اگر گعده را بروم به قرار ساعت 6 نخواهم رسید. اما قضیه ی قرار ساعت 6 چه بود؟ از چند روز پیش دوستان و مخصوصا صادق ا. هماهنگ کرده بودند که پنج شنبه یعنی دیروز ساعت 6 در خوابگاه قدس 3 با آقای جمال کزازی دیداری داشته باشیم. من هم بسیار منتظر این دیدار بود. درباره آقای جمال کزازی جلوتر توضیح خواهم داد. خلاصه ساعت 5 رسیدم به خوابگاه و صادق هم آمده بود دم در برای این که ورودی خوابگاه را پیدا کنم.
از همان ورود به اتاق صادق و مهدی ب. به شدت تو ذوقم خورد. اتاقی خیلی کوچک با نور بسیار کم که برای زندگی هم کافی نبود چه برسد برای مطالعه. زیر تخت ها و گوشه های اتاق پر از وسایل در هم و بر هم و غذا های مانده از خیلی قبل و پوست تخمه و کلی آت و آشغال بود. همین مسائل باعث شده بود اتاق بسیار دلگیر و خسته کننده باشد. به حرف صادق رسیدم که می گفت محیط خوابگاه از نظر درس خواندن خیلی مسموم است و اصلا خوابگاه جای درس خواندن نیست. البته خوب تا حدی هم تقصیر خودشان بود که بی نظمی را به حد اعلا رسانده بودند. این صحنه ها را که می دیدم یاد خود کشی دانشجوی فیزیک دانشگاه شریف در خوابگاه افتادم که میراث آلبرتا آن را به تصویر کشیده بود. محیط به شدت سرد و بی روح بود و متاسفانه بسیار مناسب برای سیگاری شدن و حتی خودکشی.
صادق زنگ زد به علی محمد ا. مهدی ا. و علی ن. که آن ها هم آمدند و کمی درباره موضوعات مختلف صحبت کردیم و بعد هم نماز جماعت به امامت علی محمد.
قرار شد جلسه را در اتاق علی محمد و مهدی ا. برگزار کنیم. این اتاق از اتاق قبلی هم خیلی پر نور تر بود و هم تر و تمیز تر. اما عنوان جلسه را می توان به طور خلاصه "استفاده حداکثری از ظرفیت ها برای جذب بچه های دانشگاه" نامید.
حال درباره آقا جمال هم کمی توضیح بدهم. فکر کنم کسی از بچه های برق دانشگاه تهران در ورودی های 88 به بعد نباشد که ایشان را نشناخته باشد. دکتری مخابرات می خواند و کسی است که از ابتدای دانشجویی برای خدا و به خاطر خدا و با نیت خالص از خیلی از وجوه زندگی خودش زده و به جای آن برای بچه ها ta شده و کار کرده و وقت گذاشته تا بچه ها را در این آشفته بازار اخلاقی و علمی دانشگاه از اپیدمی انتخاب بین دو راه به قول خودش " اپلای کردن و لش کردن " برهاند. همین تلاش های او بوده که باعث شده تا بین بچه های ورودی 93 و 94 سیگاری کمتری ببینیم. باعث شده تا بسیج دانشکده برق جانی دوباره بگیرد و شروع کند طرح کارآمدی مانند فنعت راه بیاندازد. آن قدر او را دوست دارند که یکی از دوستان الکترومغناطیس را با علاقه می خواند چرا که با جمال کزازی کلاس حل تمرین فیزیک 2 داشته است. خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
جلسه تقریبا 3 ساعت طول کشید.بحث های خیلی خوبی شکل گرفت و قرار شد با تقسیم وظایف کار را خیلی جدی از این ترم شروع کنیم. لب کلام این بود که باید contact های بچه پر بشود از شماره های ما. آقای کزازی اعتقاد داشت که دوره 94 بچه های خوبی را دارد که هر کدام می توانند لیدر بشوند و در زمینه محول شده به آن ها تیم تشکیل بدهند و کار کنند و کار ها را مدیریت کنند و در نهایت تغییر ایجاد کنند.
ولی در هر صورت همگی باید کار کنیم ، همه. تا همگی قیام نکنیم و به دنبال تغییر شرایط نرویم خدا هم تغییری در حال ما ایجاد نخواهد کرد.
درباره این سایت