!یک نسخه پشتیبان از من



دوست عزیر وبلاگ نویسی میگفت که اولین مشتری نوشتههای وبلاگ خودش، خودش است، زیراکه : "اصولا همه نیاز به یک بک آپ از خودِ نرمالمان داریم که در این ایامِ آخرامان که صبح مومن می روی بیرون و شب کافر بر می گردی خانه، آنرا اجرا کنیم." هر چقدر که سن ما بالاتر میرود و انتخابهایی پیش روی ما قرار میگیرد که میدانیم پیامدهای آن سالیان سال جسم و روح و سرنوشت ما را دست خوش تغییر قرار خواهد داد، بیشتر به حکمت موجود در این جمله پی میبرم. حال برای من هم، این طور خواهد بود. از این به بعد نه فقط برای اینکه "حقیقتا دلم میخواهد" بلکه برای تهیه یک نسخه پشتیبان از خودم خواهمنوشت. پس از حدود سه سال تنبلی در نوشتن وقایع و اهداف و آرزوها، مینویسم تا پنج یا شش سال آینده، وقتی بر میگردم و این سطور را میخوانم، به حال خوش امروز و اهداف بلندم قبطه بخورم و یا خوشحال شوم از اینکه چقدر در رسیدن به اهدافم موفق بودهام و کارهایی کردم که از آن ها لذت میبردم. و اگر آن موقع از ریل خارج شدهبودم، بتوانم با کمک همین نوشتهها به مسیر اصلی خود بازگردم.


سلام

بعد از مدت ها که سرم خیلی شلوغ بود و البته خیلی هم تنبلی می کردم و چیزی نمی نوشتم، برگشت تا حداقل سال 95 را با یکی دو پست دیگر به پایان برسانم.

غرض از نوشتن این که بعضی وقت ها ما مساله و مشکل پیش روی خودمان را می خواهد درسی باشد یا غیر درسی یا خیلی بزرگ می انگاریم و یا در حل آن لقمه را دور سر خودمان می چرخانیم. در حالی که اگر قبل از شروع فرآیند حل کمی بیشتر تامل کنیم راه های بهتر و بهینه تری را پیدا خواهیم کرد. یک نمونه آن را ببینید.

تکلیف فیزیک 2

این حل یکی از بچه ها است که در انتها هم به جواب نرسیده. اما راه حل بهتر.


مساله فیزیک2

به همین سادگی!

الحمدلله تا الآن سه جلسه برای حل تمرین فیزیک 2 سر کلاس رفتم. هر چقدر بیشتر می گذرد تمرین حل کردن و اداره کلاس را بیشتر و بیشتر یاد می گیرم. تکالیف و مجموعه تمارین هم با کمک دوستان و با یاری خدا آپلود و تصحیح می شوند. امروز هم می روم با یکی دیگر از اساتید صحبت کنم درباره گسترش همکاری. خدا کمک کند.


چند روز پیش صبح ساعت 11 امتحان تفسیر داشتم. اولین سوال را که دیدم کپ کردم. آخر من از کجا باید تعداد سوره هایی که با حروف مقطعه شروع می شوند را بدانم؟ البته هر چقدر جلوتر رفتم وضع تست ها بهتر و بهتر شد. ولی باز هم به قول معروف کمیت تست زدنم می لنگید. حالا اگر نمی دانستید بدانید که 29 سوره با حروف مقطعه آغاز می شوند! آخر امتحان هم به عنوان سوال تشریحی تفسیر سوره کوثر را نوشتم. سه آیه دارد و جمع وجور.  ولی حرف های خیلی زیادی دارد حتی برای من ناشنوا. مانند کل زندگی ترم سوم هم چشم بر هم زدنی بیش نبود. ساعت 2 و نیم سایت دانشکده بودم و انتخاب واحد را انجام می دادم. خدا را شکر هم اختصاصی های مورد نظرم را برداشتم و هم کارگاه برق. کارگاه عمومی را هم دو نفر از بچه های سال بالایی مخصوص من و علی ن. از قبل احتکار کرده بودند که دیشب ساعت 11 هر دو انتقال را علی به درستی انجام داد. با یک واحد تربیتی که برداشتم ان شاالله این ترم هم مانند دو ترم قبل 18 واحد خواهم داشت. بعد از انتخاب واحد رفتم دانشگاه شریف. قرار گذاشته بودیم با مهران پ. و محمد درباره پروژه جدید صحبت کنیم و تا حد امکان ایده را پخته کنیم و نهایی. نگهبانی راهم نداد  که نداد. ولی خوب اذان شد و از در مسجد وارد شدم. جلسه را داخل سالن مطالعه (بخونید اتاقک مطالعه!) دانشکده عمران برگزار کردیم. البته ظاهرا سالن مطالعه اصلی نبود. ایده "راننده برتر" حتی بعد از جلسه هم کماکان ناپخته و نا کارآمد می نمود اما قرار شد کار راه اندازی اینترنت ماژول sim800 رو فعلا شروع کنیم و موازی با آن درباره ایده هم بیشتر صحبت کنیم. اینترنت احتمال بسیار زیاد به درد هر پروژه ی IOT و مکان هوشمندی می خورد

شب که رسیدم خانه بچه ها گفته بودند که نمرات تفسیر استاد ما وارد شده. عجب سرعتی! ولی خیلی می نالیدند که بد نمره داده و چه و چه. به من هم 17.5 داده بود! نمرات همه به شدت پایین بودند و علی الظاهر top mark شده بودم و این نمرات از استادی که تعریف ها درباره خوب نمره دادنش می شد خیلی بعید بود و البته بودار. با پرس و جویی که کردم و پیگیری دوستان فهمیدیم ماجرا از چه قرار است. ظاهرا حضرت استاد همیشه در ابتدای کلاس کتابی که خودش نوشته بود را به دانشجو ها می فروخته (بخوانید : توی پاچشون می کرده!) و از یکی از فصول امتحان می گرفته است. اما این ترم نمی دانم به چه دلیل تغییر رویه می دهد در حالی که سوالات همان سوالات قبلی بود و پاورپوینت ها هم به عنوان منبع جدید بسیار ناقص. همین می شود که اعتراض زدیم و وقتی که جواب نداد با یکی از دوستان تا دانشکده معارف و تلفن به استادی که هیچ اثری از خودش باقی نگذاشته پیش رفتیم اما تلاش ها نتیجه ای نداد. با آمدن نمرات تاریخ تحلیلی دوستان دروس عمومی ظاهرا در حال تبدیل به مصداق " ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان" هستند. امیداوارم حداقل مصداق این بیت نشوند که " از قضا سرکنگبین صفرا فزود/روغن بادام خشکی می نمود" نشوند که نه تنها باعث جذب دانشجویان به موضوعات غیر درسی و به درد بخور نشوند بلکه ذهن آن ها را شرطی کنند که هر گاه کتابی در این موضوعات ببینند یاد شب بیداری و کلمات قلنبه سلمبه و کاهش معدل بیافتند. ترم چهارم هم خیر است ان شاالله.

 


دیشب فیلم قلاده های طلا ابوالقاسم طالبی را داشتم می دیدم. (فیلم خوبی است حتما ببینید) بعد با خودم فکر می کردم که دولت فخیمه! انگلستان دیگر دقیقا باید چه کار کند که بعضی بفهمند با ایران و ایرانی جماعت به خاطر آرمان ها و ارزش هایش دشمنی دارد؟ فکر کنم همین قضیه قتل عام غیر مستقیم 9 میلیون ایرانی به دست بریتانیا کبیر در سال های 1917 تا 1919 برای دشمن شناختن انگلیس کافی باشد و دیگر نیازی به اشاره به انواع و اقسام توطئه های سخت و نرم نباشد. این دشمنی انگلیس به نظرم نه بصیرت می خواهد و نه هیچ پیش نیاز دیگری همین که آدم کوردل نباشد و یا خودش را به کوری نزده باشد کافی است.


دیشب خیلی شب مهمی از آب در آمد. حدود ساعت 3 و نیم بود که امیرحسین ا. زنگ زد و گفت که برای گعده پنج شنبه ها راه نمی افتی؟ من هم اصلا حواسم نبود. بهش گفتم که الآن دیر شده و ساعت 6 هم باید دانشگاه باشم ولی خوب خیلی اصرار کرد و منم مجبور شدم راه بیافتم. اول به سجاد ف. زنگ زدم که ببینم اگر ماشین زیر پایش هست با هم برویم که خودش هم نرفته بود و قضیه منتفی شد. بعد هم به علی ج. زنگ زدم. علی هم رسیده بود. بنابر این خودم تا مترو را با تاکسی رفتم. با ماشین هم نرفتم که توی این وضع هوا ماشین را تک سرنشین بیرون آوردن حقیقتا ظلم است. خلاصه حدود ساعت 4 و نیم بود که رسیدم به ایستگاه شادمان و تردید داشتم که پیاده بشوم و یک راست بروم انقلاب یا مسیرم را تا ایستگاه امام خمینی ادامه بدهم. به ذهنم رسید که اگر گعده را بروم به قرار ساعت 6 نخواهم رسید. اما قضیه ی قرار ساعت 6 چه بود؟ از چند روز پیش دوستان و مخصوصا صادق ا. هماهنگ کرده بودند که پنج شنبه یعنی دیروز ساعت 6 در خوابگاه قدس 3 با آقای جمال کزازی دیداری داشته باشیم. من هم بسیار منتظر این دیدار بود. درباره آقای جمال کزازی جلوتر توضیح خواهم داد. خلاصه ساعت 5 رسیدم به خوابگاه و صادق هم آمده بود دم در برای این که ورودی خوابگاه را پیدا کنم.

از همان ورود به اتاق صادق و مهدی ب. به شدت تو ذوقم خورد. اتاقی خیلی کوچک با نور بسیار کم که برای زندگی هم کافی نبود چه برسد برای مطالعه. زیر تخت ها و گوشه های اتاق پر از وسایل در هم و بر هم و غذا های مانده از خیلی قبل و پوست تخمه و کلی آت و آشغال بود. همین مسائل باعث شده بود اتاق بسیار دلگیر و خسته کننده باشد. به حرف صادق رسیدم که می گفت محیط خوابگاه از نظر درس خواندن خیلی مسموم است و اصلا خوابگاه جای درس خواندن نیست. البته خوب تا حدی هم تقصیر خودشان بود که بی نظمی را به حد اعلا رسانده بودند. این صحنه ها را که می دیدم یاد خود کشی دانشجوی فیزیک دانشگاه شریف در خوابگاه افتادم که میراث آلبرتا آن را به تصویر کشیده بود. محیط به شدت سرد و بی روح بود و متاسفانه بسیار مناسب برای سیگاری شدن و حتی خودکشی.

صادق زنگ زد به علی محمد ا. مهدی ا. و علی ن. که آن ها هم آمدند و کمی درباره موضوعات مختلف صحبت کردیم و بعد هم نماز جماعت به امامت علی محمد.

قرار شد جلسه را در اتاق علی محمد و مهدی ا. برگزار کنیم. این اتاق از اتاق قبلی هم خیلی پر نور تر بود و هم تر و تمیز تر. اما عنوان جلسه را می توان به طور خلاصه "استفاده حداکثری از ظرفیت ها برای جذب بچه های دانشگاه" نامید.

حال درباره آقا جمال هم کمی توضیح بدهم. فکر کنم کسی از بچه های برق دانشگاه تهران در ورودی های 88 به بعد نباشد که ایشان را نشناخته باشد. دکتری مخابرات می خواند و کسی است که از ابتدای دانشجویی برای خدا و به خاطر خدا و با نیت خالص از خیلی از وجوه زندگی خودش زده و به جای آن برای بچه ها ta شده و کار کرده و وقت گذاشته تا بچه ها را در این آشفته بازار اخلاقی و علمی دانشگاه از اپیدمی انتخاب بین دو راه به قول خودش " اپلای کردن و لش کردن " برهاند. همین تلاش های او بوده که باعث شده تا بین بچه های ورودی 93 و 94 سیگاری کمتری ببینیم. باعث شده تا بسیج دانشکده برق جانی دوباره بگیرد و شروع کند طرح کارآمدی مانند فنعت راه بیاندازد. آن قدر او را دوست دارند که یکی از دوستان الکترومغناطیس را با علاقه می خواند چرا که با جمال کزازی کلاس حل تمرین فیزیک 2 داشته است. خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

جلسه تقریبا 3 ساعت طول کشید.بحث های خیلی خوبی شکل گرفت و قرار شد با تقسیم وظایف کار را خیلی جدی از این ترم شروع کنیم. لب کلام این بود که باید contact  های بچه پر بشود از شماره های ما. آقای کزازی اعتقاد داشت که دوره 94 بچه های خوبی را دارد که هر کدام می توانند لیدر بشوند و در زمینه محول شده به آن ها تیم تشکیل بدهند و کار کنند و کار ها را مدیریت کنند و در نهایت تغییر ایجاد کنند.

ولی در هر صورت همگی باید کار کنیم ، همه. تا همگی قیام نکنیم و به دنبال تغییر شرایط نرویم خدا هم تغییری در حال ما ایجاد نخواهد کرد.


بسم الله الرحمن الرحیم
الآن احتمالا توقع دارید که بگویم برای چی وبلاگ درست کردم و می نویسم.
اما بیایید ابتدا حرف اصلی را بزنم و نه به شما و نه به خودم دروغ نگویم : " برای اینکه حقیقتا دلم می خواهد "
این ترم که با استاد کریم م. ریاضی مهندسی داشتم سر انتخاب مثبت و منفی برای جواب یک معادله درجه دو گفت که حقیقتا دلم می خواهد. من هم فهمیدم خواستن دل حتی در ریاضیات هم می تواند دلیل خوبی باشد.
خواستن دل اصل بود و تمام. اما این گزاره زیر مجموعه هایی هم دارد :
من از اوایل بهمن ماه پارسال خیلی جدی و مستمر شروع کردم به نوشتن خاطرات روزانه ام اما خوب بدلیل مشغله هایی که به یکباره از اواخر تابستان امسال برایم بوجود آمد و با شروع ترم سوم هم نور علی نور شد ، نتوانستم نوشتن را ادامه بدهم. حال اگر خدا بخواهد و خودم هم تنبلی را کنار بگذارم می خواهم از این به بعد مجازا خاطرات ام را ثبت کنم. که البته نفس کار یادداشت کردن خاطرات و تجربیات بسیار پر فایده خواهد بود.
انجام یک کار بصورت مستمر و بی وقفه یک حس اعتماد به نفس و توانایی مدیریت زمان را به من می دهد.
اینکه شاید این مطالب علاوه بر خودم به درد کس دیگری هم بخورد که دومی را خیلی بعید می دانم.
یک سری دلایل دیگر هم هست که خوب نهایتا به همان دلیل اصلی می رسد.
تلاشم را می کنم که نوشتن را بصورت مستمر ادامه بدهم شما هم برایم دعا کنید.

یا علی(ع) مدد


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سختی گیر پرندگان می‌روند در پرو بمیرند لوازم یدکی بیل مکانیکی فروشگاه کادویی اکالیپتوس فان . pevalaminated CINEMA CRITICS CLUB عاشقانه ذهن ناآروم من